جمعه, ۱۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۴:۲۷ ق.ظ
سیر تفکر فلسفی غرب

فهرست:
فلسفه ی اسکولاستیک:
گالیله و کپرنیک( موج شک گرایی اول):
دکارت و راسیونالیستهای عقل گرا :
جان لاک و بارکلی و هابز(شک گرایی دوم):
هیوم و ادامه ی موج شک گرایی:
خداشناسان دلی(ویلیام جیمز-هانری برکسون):
کانت (عقل گرا):
هگل ( عقل گرایی):
اگوست کنت(موسس مکتب پوزیتویستها):
کیرکگارد(موسس مکتب اگزیستانسیالیست ها - دست راستی شاگردان هگل):
مارکس و انگلس (موسس مکتب مارکسیسم و ماتریالیست دیالکتیک- دست چپی شاگردان هگل):
پوپر و نیچه (از ترکیب مکتب اگزیستانسیالیست و پوزیتویست استفاده کردند.):
فلسفه ی اسکولاستیک:
از بعد از رنسانس که یه مقدار پایه های اندیشه های فطری بشر توی اروپا منتشر شد یعنی حدود هزار سال یه فلسفه ای به نام اسکولاستیک ( علوم اصحاب مدرسه) تشکیل شد؛ این فلسفه در زمان قرون وسطا در اروپا بود ، قرون وسطا قرون حکومت کلیسا بود مدارس وابسته ی کلیسا بدند مدرسه ای جدای از کلیسا تو اروپا وجود نداشت تو هر مدرسه ای یه مجموعه علومی مختلف تدریس می شد اما چون کلیسا داشت این ها را ساپورت می کرد این علوم یواش یواش به اسم وحی و انجیل به مردم ارائه می شد با اینکه اندیشه های طبیعی اصلا ربطی به مباحث دینی و اندیشه های علوم انسانی نداشت. ثمره ی این تطبیق (به خاطر وابستگی کلیسا و مدرسه، مطالب مدرسه به اسم دین به مردم عرضه می شد ) این شد که افرادی آمدند اندیشه های این نظام فکری اسکولاستیک را به هم ریختند.
گالیله و کپرنیک( موج شک گرایی اول):
توی اروپا بعد از اینکه رنسانس اتفاق افتاد و بعدش هم رسیدیم به انقلاب صنعتی امثال گالیله و کپرنیک و اینها آمدند جلوی اندیشه های قبلی ایستادند مثلا هزار سال کلیسا (هیئت بطلیموس) می گفت که خورششید دور زمین می گردد اینها آمدند گفتند که نه آقا زمین به دور خودش میگردد و موارد متعدد دیگر ؛ نتیجه این شد که ما اندیشه های گذشته مان معلوم نیست چی به چیه !! و اینهایی هم که الآن هست معلوم نیست که فردا نقضش اثبات شود و لابد خود این دین که تاییدی ندارد و وقتیکه قراره حرف دین و حضرت عیسی بعد از هزار سال خراب بشه حرف گالیه که به طریق اولی قابل خدشه است این شد که اینها شک کردندو ارزش تمام مطالب علمی را زیر سوال بردند و به اینجا رسیدند که شما یک چیز را در حالات مختلف ، متفاوت درک میکنی واینها نشان از این دارد که هیچ کدام از ادراکات مطابقت با واقع ندارند و لذا گفتند که مهم آن چیزی است که ثمره عملی دارد.
دکارت و راسیونالیستهای عقل گرا :
رنه دکارت یک اندیشمند فیزیکدان بزرگ بود آمد جلوی موج شک گرایی ایستاد و گفت: در همه چیز که شک کنید در خودتان که نمی توانید شک کنید «من هستم» شک می کنم پس هستم. پس یک ادراک خدشه ناپذیر و ثابت پیدا شد و سپس اصالت را به عقل داد (او تنها یه مقدار عقل را تقویت کرد و به خاطر همین شک گراها عقب کشیدند) سپس گفت که آن خطاهایی که انسان میکند منشاش ادراکات حسی است الآن شما مفهوم حرکت را ببینید، تصویر ندارد تو ذهن شما. این مفهوم عقلی است اما رنگ و بو و مزه که من با حواس پنجگانه ام میگیرم اینها حسیات استتا دیروز می گفتند ما رنگ داریم اما الآن می گویند ما رنگ نداریم بلکه بازتابی بیش نیست. رنگ چون ادراک حسی است قابل خطا است.
نتیجه : اصالت با عقل است. خطا وجود دارد اما در ناحیه ی ادراکات حسی اما این طور نیست که همه ی ادراکات ما حس باشد بعد همه ی اینها خطابردار باشد و ما هیچ وقت به واقع نرسیم؛ نخیر.خطا در ادراکات عقلی نداریم پس بعضی ادراکات انسان خطا پذیرند و بعضی خطا پذیر نیستندو ما راه به واقع داریم.
جان لاک و بارکلی و هابز(شک گرایی دوم):
بعد از راسیونالیستهای اروپا عده ای دیگر آمدند که انگلیسی بودند وشخص اول آنهاجان لاک بود و یک مکتبی را به نام آمپریست یا حس گراها تاسیس کرد. لاک گفت: اصالت با حس است نه با عقل. البته باز هم لیز خورد و افتاد تو دام عقل گرا ها و اعتراف کرد به حرف عقل گراها و گفت:که ادراکات حس خطاپذیرند ادراک عقلی خطاپذیر نیستند فقط اسم ادراکات عقلی را نگذاشت ادراکات عقلی، بلکه گفت ادراکات فطری.و موج شک گرایی دوم رسید.
هیوم و ادامه ی موج شک گرایی:
میوه های اندیشه ی دیوید هیوم:
1- اصالت با حس است جایی هم که حس راه ندارد ما نمی دانیم-شک است-.
2- مهم ثمره داشتن است.
3- انکار خدا و برهان نظم.
مکانیزم اندیشه ی دیوید هیوم:
موج شک گرایی دوم رسید به شخص بزرگی که تو اروپا شاید بزرگتر از ایشان را نشود پیدا کرد یه شخصی به نام دیوید هیوم. به همه ی اینها گفت درسته که شما میگید من آمپریست هستم اما خواسته یا ناخواسته شیرجه زدید تو دام عقل گراها، از طرفی می گویید اصالت حسی هستید از طرف دیگر حرف دکارت راسیونالیست را می زنی فقط لفظ عقلی را برداشته اید به جایش گذاسته اید ادراکات فطری.
ادراکات یا عقلی اند یا حسی، عقلی را رها کن چون من عقل گرا نیستم؛ حال اسمش را بزار عقلی یا فطری یا هر اسم دیگری. بعد می گوید من اولین کسی هستم که می گویم آمپریست هستم و حس گرا می مانم.
من اصالت را به حس می دهم و عقل را گذاشتم کنار اما تو حسی ها قبول دارم که خطا وجود دارد و ما نمی دانیم ادراکاتمان مطابق با واقع هست یا نیست!!
اما یه چیزی وجود دارد اون هم این هست که من که خطا دارم اما ثمره هم دارم!!!
ما یه چیزی داریم به نام خطای منظم؛ بعدش گفت که از کجا می دانیدکه الآ من که دارم رنگ سفید را میبینم بنفش نباشد؟!! لابد چون همه سفید دیدند پس اون هم سفید است؟
بعد می گوید ما نمی دانیم مطابق با واقع هست یا نه اما من میدونم که همه ی انسان ها در شرایط سیستم طبیعی بدنشان این را سفید می دانند گفت خطا هست اما برفرض هم که خطا باشد اما خطای منظم است همه یک شکل می بینند پس ثمره داردخب الحمدلله با همین ثمره اش کار میکنیم بعد پیشرفت علم را نتیجه گرفتند با بقیه اش چه کار داریم که مطابق باشد یا نباشد.
آن دوتا وجوه اشتراک دو تا مکتب پوزیتویست و اگزیستانسیالیست که عمل گرایی بود و دنبال ثمره می گشتند ریشه در تفکرات هیوم داشت که میگفت همه ی ادراکات خطا دارند اما مهم اینست که ثمره دارند. بعدش گفت شما در اروپا خدا را با چی اثبات کردید؟ با برهان نظم.
بعد گفت که آقا برهان نظم چیه؟
صغری: عالم مجموعه منظم است.
کبری: هر مجموعه ی منظم ناظم دارد.
نتیجه: عالم ناظم دارد.
-برهان نظم متفرع بر تجربه است.
هیوم میگه: دعوای من انکار صغری است من قبول ندارم عالم مجموعه منظم است زیرا مجموعه ی منظم نیاز به تجربه دارد و حالا ما چند بار عالم را تجربه کردیم؟؟!!!
ما فقط اجزای عالم را آگاهیم که نظم دارند نه کل عالم را و همین هم که بخواهیم قیاس بکنیم و از جزء سیر به کل بکنیم، ملاک و علتش را در بیاوریم؛ تعمیم دادن است که این کار عقل است.
خلاصه ی حرف: برهان نظم چون حسی است باهاش کار داریم آنجایی هم که حسی نیست قبول داریم و جایی هم که حسی نیست قبول نداریم. کجا حسی است؟ تو -بنا- مجموعه ی منظم و -بنّا- که ناظم است اما در مورد کل عالم چون حسی نیست دیگر برهان نظمی هم نداریم در نتیجه خداشناسی در اروپا از بین رفت و بعد از هیوم خداشناسان دلی پیدا شدند ویلیام جیمز و هانری برکسون و...
استدلالات هیوم متفرع بر دو مقدمه ای است.
1- تغایر ذهن و عین
2- عدم امکان انطباق ذهن بر عین(اصالت با عین)
مقدمه اول را هگل دستکاری کرد ...
مقدمه ی دوم را کانت دستکاری کرد ...
خداشناسان دلی(ویلیام جیمز-هانری برکسون):
بعد از هیوم که تنها برهان در خداشناسی را یعنی برهان نظم را که خراب کرد دیگه خدا تو اروپا پا نگرفت و حرکت فکری بشر به سمت ضد خدا و انکار خدا پیش رفت فقط آنهایی که مشکل روانی و روحی داشتند دنبال خدا می روند لذا هر وقت علم پیشرفت کند و ما ثروتمند شویم و مشکلات بر طرف شود دیگر نیازی هم به خدا نداریم. خود ویلیام جیمز روانشناس بزرگ آمریکا تو 18 سالگی دیوانه شد افسردگی پیدا کرد تو 20 سالگی با قبول خدا افسردگی اش از بین رفت لذا گفت ما خدا را از درون احساس می کنیم و اینها شدند خداشناسان دلی.
کانت (عقل گرا):
بعد از اینکه دیوید هیوم آمد یه کاری کرد که بعد از خودش همه فلاسفه بعدش افتادند تو هچلی که هیوم درست کرده بود کانت آمد از هچلی که هیوم درس کرده بود فرار کند نتوانست. کانت گفت:« اولین کسی که مرا از خواب جزم گرایی بیدار کرد دیوید هیوم بود.» کانت آمد گفت که استدلالات آ قای هیوم متفرع بر مقدمه ای است؛ عین اصل است و ذهن فرع. حالا ببینیم ذهن منطبق بر عین می شود یا منطبق نمی شود. بعد گفت که من هم همان کاری که گالیله و کپرنیک تو فیزیک کردند را می کنیم الته در فلسفه !!
یعنی که من میگم ذهن اصل است و عین فرع است حالا ببینیم این عین با ذهن منطبق میشه یا نمیشه!!
کانت در واقع افتاد تو دام هیوم نه اینکه هیوم زد ارتباط (باواقع) را خراب کرد اینها گفتند که ذهن اصل است ثمره اش هم این شد که آقا ما چیکار داریم دین چی هست؟ مهم معرفت دینی است. معرفت دین در مقابل خود دین درست شد. تجربه ی پیامبر برای خودش بوده ما هم تجاربمان برای خودمان فرق داره نمی دانیم هم واقع چه جوری است. همه ی حرفها و شبهات روز عبدالکریم سروش ریشه اش بر می گردد به کلمات کانت. بعد از این هم پوزیتویست ها آمدند ثمره گرایی را از کانت گرفتند.
شهید مطهری: کانت مسلمان بالفطره بود در اروپا.
هگل ( عقل گرایی):
هیوم یه سیستم متقن معرفت شناسی و جهان بینی ارائه داد کانت آمد خرابش کرد نتوانست؛ هگل آمد خرابش کند نتوانست.
هگل میگه که خطا موقعی داشتیم که این دو تا ( عین و ذهن ) را جدا از هم گرفتیم بعد گفت که اصلا کی گفته این ها دو تا هستند که بعد دعوا کنیم که کدام اصل است و کدام فرع است و کدام بر کدام منطبق میشود؟ قائل به وحدت عین و ذهن شد. یعنی ذهن انسان فرقی با خارج ندارد تو هرچی می خواهی در مورد هستی شناسی بدانی، انسان شناسی بکن؛ هستی شناسیت هم همونه!!
-(عین یعنی هستی شناسی-ذهن یعنی انسان شناسی) (معرفت شناسی شاخه ای از انسان شناسی است)
پس ما اول انسان شناسی بکنیم خود به خود هستی شناسی هم باهاش درست میشود-اگزیستانسیالیست های اصالت انسانی درست شدند. هگل هم مثل کانت افتاد تو هچل هیوم.
-(البته هستی شناسی یه مشکلی داره مجبوریم از انسان شناسی شروع کنیم)
فلسفه ی هگل از سخت ترین فلسفه های اروپاست همین الآن که اروپا این همه پیشرفت کرده هنوز دارند می گویند که اگر هرکس فلسفه ی هگل را بفهمد فیلسوف درجه اول تو اروپاست.
هگل خودش فلسفه اش را که نوشت بعد که بار دوم برگشت که بخواندش گفت نمی فهمم!!!
از این طرف آقای مطهری استاد فلسفه ی هگل و کانت بود طوری درس میداد که خود که خود خگل بلد نبود هگل دو نوع شاگرد داشت:
1-دست راستی های هگل که کیرکگارد موسس اگزیستانسیالیست هاست.
2-دست چپی های هگل که مارس و انگلس بودند موسسین مکتب مارکسیسم و ماتریالیت دیالکتیک.
اگوست کنت(موسس مکتب پوزیتویستها):
اگوست کنت پدر علم جامعه شناسی و فرانسوی است که اتباع او پوزیتویست ها هستند و خود اعتقاد دارد که تابع دیوید هیوم است البته کنت تا هیوم خیلی فاصله است و کنت از کانت گرفته است.
هیوم یه سیستم متقن معرفت شناسی و جهان بینی ارائه داد کانت آمد خرابش کرد؛ نتوانست. هگل آمد خرابش کند؛ نتوانست. سیستم هیوم قوی تر شد بقیه آمدند گفتند که آقا همان اندیشه ی هیوم؛ نوکرش هم هستیم ما بریم تو ثمرات و میوه های این اندیشه!
کنت آمد گفت: حرف همان حرفی که هیوم زده ما باید برویم ادامه ی حرف هیوم را بگیریم تا آخرش، البته یه جاهایی هم از کانت استفاده کرد. کنت موسس مکتب پوزیتویست ها است.
گفتند آنها: ما حس گرای حس گرا هستیم دیدید که کانت و هگل هم که ادعا کردند عقل گرا هستند نتوانستند جلوی هیوم را بگیرند. حرف همان حرف هیوم. حرف هیوم این بود که «حس گرایی»؛ ما هم میگوییم حس گرایی تا آخر. و بعد گیر ما تو گزاره های ریاضی است که حسی نیست پس گفتند: همان حرف هیوم، ثمره دارد؛ پس به درد می خورد. اما خداوند ثمره ندارد لذا به درد نمی خورد!!
کنت پیشرفته اش داد سیستم کنت این هست که گفت آقا کل حرف ما این است که هر چیزی که یا قابل آزمایش است(یعنی حسی) یا ثمره دارد( برای حل قضایای ریاضیات) را قبول داریم اما آنها را که به درد نمی خورد مثل خدا و دین واخلاق؛ خداحافظ!!!
این حرفها را زد و ادامه اش داد تا رسید به راسل...
کیرکگارد(موسس مکتب اگزیستانسیالیست ها - دست راستی شاگردان هگل):
هگل دو نوع شاگرد داشت، شاگرد دست راستی هگل، کیرکگارد هم نگاه کرد به اندیشه های هگل در مقایسه (ارتباط) با اندیشه های هیوم؛ منطق خودش را درست کرد شد یک مکتب امروز جهان غرب که تا الآن هم کسی نتوانسته با اینها منازعه کند و رودرروی اینها بایستد آن مکتب اگزیستانسیالیست بود.
مارکس و انگلس (موسس مکتب مارکسیسم و ماتریالیست دیالکتیک- دست چپی شاگردان هگل):
انگلس یه کتابی دارد به نام آنتی دورینگ این مجموعه اندیشه های فلسفه ی مارکسیسم و ماتریالیست دیالکتیک است آنها در مبارزات تاریخی شرکت می کردند و بعدش هم مارکس و انگلس آمدند یه فلسفه ی مادی گرایی امروز را، مارکسیسم وماتریالیسم یعنی مادی گرایی را تشکیل دادند که توی اصول فلسفه ی علامه طباطبایی باعث شده است شخص بزرگ این سیستم هم «لنین» بوده که مقالاتش موجب تقویت و زیربنا قرار گرفتتن اندیشه های مارکسیسم شده است لعدش هم شخصی به نام «دکتر تقی ارانی» دنباله روی مارکسیست ها تو ایران بوده.
پوپر و نیچه (از ترکیب مکتب اگزیستانسیالیست و پوزیتویست استفاده کردند.):
-ادامه دارد.......